آرمیــــــتا بانوآرمیــــــتا بانو، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

آرمیتا بانو (فرشته آرامش و نعمت)

دایره لغات

سلام. پریروز رفتیم اکو پیش دکتر محمدپور. تاکید کرد که باید حتما" مسواک (یا به قول خودت مسکاک!) بزنی و خیلی مواظب بهداشت دهان و دندانت باشی. خدایا حکمتتو شکر.......... تو توی 16 ماهگی 16 تا دندون داشتی. هفته آینده تو یک سال و نیمه میشی و بیشتر از 100 کلمه بلدی. تقریبا" غیر از قسطنطنیه اکثر کلماتی رو که میشنوی سعی می کنی تکرار کنی: خانواده : به من میگی: مامان جون - مامان - مادر - ماجون! به بابات میگی: باباجون - احسان - بابات! (آخه وقتی ظهرها من و بابات میام دنبالت و زنگ در خونه مامان بزرگ اینا رو می زنیم مامان بزرگ به تو میگه: آرمیتا "بابات" اومد! به خاطر همین تو هم به بابات میگی بابات! دیگه .)  مامان بزرگ (مازُرگ) - ...
20 آذر 1392

بزلگ شدم

داشتم به قدیما فکر می کردم.... به ایام بی زبونی... به موقعی که تنها زبون ارتباطت نگاه بود و گریه...... و من چه بی تجربه و خام بودم. سی دی آموزش زبان نوزاد رو میزاشتم و سعی می کردم صداهایی که میشنوم رو با انواع صداهای گریه تو تطبیق بدم و بفهمم چته؟ واقعا" چه دنیایی بود.......... زمانی که ضعف می کردم برای چهار دست و پا رفتن تو به سمت در و نگاه شیطنت آمیزت که انگار قله اورستو فتح کرده بودی: شیرینی حمام رفتن و نگرانی از اینکه مبادا توی گوشت آب بره و شستن وسواسی سرت توی سه مرحله! اول بالای سرت و دقت که توی چشمت آب نره و بعد یه طرف در حین میمی خوردن، بعد طرف دیگع در حین میمی خوردن.... آهسته کشیدن لیف روی تن نازک و بی حفاظت که مبادا پوستت...
3 آذر 1392

سوسک یا پروانه؟ مسئله این است!

سلام. اومدم با یه تست هوش! اگه گفتین اینا چین؟   بعله!!! درست حدس زدین. این بدبختا یه زمانی پروانه های خوش آب و رنگی بودن که توسط یه جلاد بی رحم به اسم آرمیتا بالاشون کنده و خورده شدن و به این روز در اومدن! خلاصه از پروانه به سوسک (یا همون لارو) دگردیسی پیدا کردن! واسه یادگاری نگهشون داشتم تا به عنوان مدرک جرم بعدنا به خودش نشونشون بدم! پا نوشت: خاله نیفو پیغامتو خوندم. دفترا رو پیدا کردم اما زیاد چیزای جالب و به دردبخوری توشون نیستا! به هر حال دفعه بعدی که اومدی ایران، حتما" بهم خبر بده و بیا خونمون تا هم آرمی بانو خاله شو ببینه و هم تو به دفترات برسی! ( همین دفترا باعث شد دکتر محمود به من نمره خیلی خیلی کمی بده! یادته ...
3 آذر 1392

ارمیا

سلام. اومدم با کلی تعریف تازه. دخترم خیلی بزرگ و شیطون شده.... یه ماه پیش رفتیم عروسی پسر عموی باباش. یه کم مریض بود و من می ترسیدم از صدای زیاد موسیقی بترسه. باباشم اصرار داشت یا نمیاریش عروسی یا باید کامل بپوشونیش که سرماخوردگیش بدتر نشه. وقتی وارد سالن شدیم خواب بود. کم کم بیدار شد و تا صدای آهنگو شنید دستاشو به حالت رقص بلند کرد و گفت: نی نای نای! بعدشم که تا ولش می کردی میرفت سر میز آدمای غریبه تا بپرسه کم و کسری چیزی ندارن! انگار مادر دوماد بود! خلاصه یه جا بند نمی شد و با همه گرم میگرفت. شیرینیی از روی میزا برمیداشت و سبیل پیرمردا رو می کشید! معلوم بود خیلی بهش خوش میگذره. از لباسش با اون دامن پف کرده هم خیلی خوشش میومد. شبیه ...
3 آذر 1392
1